سبد خرید شما خالی است.
گاهی اوقات تجربه ها و اتفاق های ناخوشایند زندگی، احساسات بدی توی دل ما به جا می ذاره؛ و ما این احساسات رو شبیه یه بار سنگین با خودمون این طرف و اون طرف می کشیم و اگر حواسمون به خودمون نباشه با این احساسات بد به دیگران هم آسیب می زنیم.
مثل تخمه ی داستان «من بد نیستم» که یه زمانی روی یه آفتاب گردون زندگی می کرد، اما نه تنها از آفتاب گردون جداش کردند، بلکه چیزی نمونده تا بخورنش! حالا تخمه ی داستان از این اتفاق احساس خشم و نفرت زیادی تو دلش داره و هر کار بدی از دستش بربیاد انجام می ده تا دیگران رو ناراحت کنه! دیگه شده یه تخمه ی قلدر که سر چیزهای پیش پاافتاده دروغ می گه، هیچ وقت صف رو رعایت نمی کنه و ... داستان «من بد نیستم» رفتارهای ناپسند تو اجتماع رو به تصویر می کشه و تاثیری که این رفتارها روی خودمون و دیگران می ذارند.