کتاب پنج زبان عشق: چگونه به او بگویم دوستت دارم

ناشر: ویدا
تاریخ نشر: 1401
تعداد صفحه: 222
شابک: 964-6807-66-6
قطع کتاب: رقعی
نوع جلد: شومیز
وزن: 254 گرم
رتبه فروش: #1950 (مشاهده پرفروش ترین ها)
1,980,000 ریال 1,782,000 ریال
تخفیف: 198000 ریال (10%)
فروش ویژه
خریداران به همراه این کتاب، موارد زیر را نیز سفارش داده اند
مرور کتاب
متن پشت جلد کتاب پنج زبان عشق: چگونه به او بگویم دوستت دارم

یک اصل اساسی هست و آن این که کسی که هدیه می دهد، هدیه نیز می خواهد و این یعنی آن هایی که زبان عشقشان هدیه دادن است بسیار هم هدیه می دهند. هدیه نباید وسیله گرانی باشد، هدیه می تواند یک شاخه گل، یک یادگاری و حتی یک دست نوشته باشد.

در بخشی از کتاب پنج زبان عشق: چگونه به او بگویم دوستت دارم می خوانیم

پس از ازدواج چه بر سر عشق می آید؟

در ارتفاع ۳۰ هزار پایی، جایی بین بوفالو و دالاس، آن مرد مجله اش را در جیب صندلی اش گذاشت، به طرفم برگشت و پرسید، «شما چه کاری انجام می دهید؟»

به سردی گفتم، «من کارم مشاوره ازدواج است و جلسات بهبود روابط زناشویی برگزار می کنم.»

او گفت، «من مدت هاست که می خواهم این را از یک نفر بپرسم که بعد از ازدواج چه بر سر عشق می آید؟»

در حالی که امیدم برای یک خواب کوتاه را از دست داده بودم پرسیدم، «منظورتان چیست؟»

او گفت، «خوب من سه بار ازدواج کرده ام و هر بار قبل از ازدواج اوضاع عالی بود اما بعد از ازدواج همه چیز از هم پاشید. همه عشقی که فکر می کردم نسبت به زنم دارم و عشقی که ظاهرا او نسبت به من داشت دود شد و به هوا رفت. من آدم باهوشی هستم و حرفه موفقی دارم اما علت این جریان را نمی دانم.»

پرسیدم، «چند وقت بود که ازدواج کرده بودید؟»

«بار اول ازدواج مان حدود ده سال طول کشید. بار دوم سه سال زن و شوهر بودیم و بار آخر تقریبا شش سال»

پرسیدم، «آیا عشق تان بلافاصله بعد از ازدواج نابود شد یا این که به تدریج از بین رفت؟»

«خوب بار دوم از همان ابتدای ازدواج کار خراب شد. نمی دانم چه اتفاقی افتاد. من واقعا فکر می کردم همدیگر را دوست داریم اما ماه عسل مان فاجعه بار بود و رابطه مان هرگز بهبود نیافت. ما فقط شش ماه بود که همدیگر را می شناختیم و عشق مان شدید و طوفانی بود. واقعا هیجان انگیز بود. اما بعد از ازدواج از همان اول جنگ و دعوا شروع شد.

در ازدواج اولم اوضاع سه چهار سال قبل از به دنیا آمدن بچه خوب بود. بعد از این که بچه به دنیا آمد احساس کردم که تمام توجه زنم به بچه است و من دیگر اهمیتی برایش ندارم. گویا بچه دار شدن تنها هدف او در زندگی بود و بعد از این که بچه به دنیا آمد دیگر نیازی به من نداشت.»

پرسیدم، «آیا این را به او گفتی؟»

«گفتم. او گفت که من دیوانه ام و نمی فهمم پرستار بیست و چهار ساعته بودن چه فشار روحی ای به همراه دارد. او گفت که من باید درک بیشتری داشته باشم و به او کمک کنم. من واقعا سعی کردم اما ظاهرا هیچ فرقی نمی کرد. بعد از آن مدام از هم دورتر شدیم. پس از مدتی دیگر عشقی در کار نبود و فقط سکون و سردی حاکم بود.» (هردومان به این نتیجه رسیدیم که ازدواج مان به پایان رسیده است.)

«و اما از دواج آخرم. این بار واقعا فکر می کردم وضع فرق می کند. سه سال بود که از زن قبلی ام جدا شده بودم و دو سال بود که ما همدیگر را می شناختیم. واقعا فکر می کردم که می دانیم چه کار می کنیم و فکر کردم شاید برای اولین بار واقعا فهمیده ام که دوست داشتن یعنی چه. حقیقتا احساس می کردم که او هم مرا دوست دارد.»

کتابهایی با موضوعات مشابه
از پدیدآورندگان این کتاب
مشاهده موارد مشابه بر اساس دسته بندی